مدرسه ی راهنمایی دخترانه ی 15خرداد فولادشهر
می گن دو نفر رفته بودند کوهستان ؛ شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب پسره بیدار می شه و آسمان رو نگاه می کنه. بعدش دختره رو بیدار می کنه و ازش می پرسه : « نگاهی به اون بالا بینداز و بهم بگو چه می بینی؟» دختره جوابشو اینطوری می ده: « یک ماه درخشان و میلیونها ستاره میبینم ». پسره می گه: « چه نتیجهای میگیری؟ ». و دختره در جوابش: « از لحاظ روحانی نتیجه میگیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره شناسی نتیجه میگیرم که زهره در برج مشتری ست، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی نتیجه میگیرم که مریخ در محاذات قطب است، پس باید ساعت حدود سه نیمه شب باشد. از لحاظ جامعه شناسی نتیجه می گیریم که انسانها بنابر نیازهای خوشون به اسطورها پناه آوردن و اونها رو در دست نیافتنی ترین مکان ممکن جا داده اند . از لحاظ روانشناسی هم ...». پسره می پره وسط حرف این خانم و با یک مکث و تامل می گه: « عزیزم! تو احمقی بیش نیستی! نتیجهی اول و مهمی که باید بگیری این است که چادر ما را دزدیدند ». نتیجه اخلاقی: گاهی اوقات لازم نیست به اون دور دورا فکر کنی. چیزی که دنبالشی، همین نزدیکی هاست.
Design By : Pichak |